آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

من یک مادر هستم

شانزده هفته است که با همیم

یکشنبه ۹۲/۶/۳۱ روزا داره خیلی تند میگذره و هر چی جلوتر میریم من به تو و وجودت وابسته تر میشم حتی احساس می کنم بابا علی هم دلبستگیش به شما فسقلوسمون زیاد شده. خدا رو شکر حالم روز به روز داره بهتر میشه فقط از غروب تا آخر شب حالت تهوع دارم که قابل تحمل شده البته یه ذره حالم بد باشه رو دوست دارم چون میدونم که حال فسقلوس خوبه و داره رشد میکنه شنبه هفته پیش با هم سه تایی رفتیم زیارت شاهچراغ که خیلی چسبید. حرم به خاطر دهه کرامت و ورود مسافرای آخر تابستون شلوغ بود و من حس خوبی داشتم البته خیلی راه رفتیم و من حسابی خسته شدم.اولین زیارتت قبول عزیز دلم.ایشاله سه تایی بریم پابوس امام رضا ع . سه شنبه تولد امام رضا ع بود و من برای سلامتیت خیلی ...
31 شهريور 1392

هفته چهارده و پانزده با فسقلوس عزیز

پنجشنبه ۹۲/۶/۲۱ شانزده روزی میشه به وبلاگت سر نزدم . ببخشید که زیر قولم زدم قرار بود هر هفته بیام و بنویسم.اما نشد توی این دوهفته تو حسابی بزرگ شدی و حال من خیلی بهتر از قبل هست . حالت تهوعم قابل تحمل شده هر چند شبها بازم حالم بده. دیگه خودم غذا درست میکنم البته بابا علی شبها شام می پزه و ظرفها رو میشوره .ممنونم ازت بابا علی گلم. این مدت خیلی زندگی بر وفق مرادم نیست . وجود تو دلگرمی منه عزیزم وگرنه ........... خدا رو شکر خدا کریمه . همین که تو و بابا علی رو دارم هزاران بار شکر.چشمم به لطف خداست که همیشه در زندگیمون بوده. دوشبه شب مهمون دایی احمدرضا بودیم .اما من حال خوشی نداشتم زن دایی مهرنازت دست پختش عالیه مخصوصا لازانیا هاش ...
21 شهريور 1392

سه ماهگیت مبارک عزیز دل من و بابا

دوشنبه ۹۲/۶/۴ بالاخره سه ماه تموم شد. باورم نمیشه . مثل اینکه اینبار قراره واقعا مامان بشم خدایا هزاران بار شکرت. هفته دوازدهم به خیر و خوشی تموم شد و من حالم خیلی بهتر بود .حداقل می تونستم یه چیزی بخورم. پنجشنبه ظهر بابا علی اومد دنبالم و من اومدم خونه خودمون .دلم کمی گرفته بود .دوماه مامانی حسابی زحمتم رو کشید و من شرمندش هستم.اما فکر کنم بازم برگردم پیششون.به هر حال از اول عروسیمون تا الان این اولین بار بود که اینهمه خونه مامان جون طاهره بودم.شنبه با بابا علی رفتیم آزمایش اولیه رو دادیم .خدایی بابات سنگ تموم گذاشته این مدت.روز یکشنبه هم صبح ساعت هفت بابا علی رفت و واست وقت سونو ان تی گرفت و من ساعت یازده با مامان جون طاهره رفتم سونو. ...
4 شهريور 1392
1